، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات بچگی

باباجون رفت

چندروزپیش امتحان داشتی اولین امتحانی بود که میدادی ومن دل تودلم نبود خیلی باهات کارکردم وچندروز بعد کارنامه رودادن خیییییلی خوشحال شدم شاگرداول شده بودی انگاردنیاروبهم دادن باخوشحالی رفتم وبه بابات گفتم واونم خییییلی خوشحال شد وزنگ زدی به ما مان جونات گفتی وهمه بهت قول جایزه دادن ومنم میخواستم برات پیتزا وکیک بپزم اما خوشحالیمون دوامی نداشت   شبی که داشتیم خرید میکردیم به بابا زنگ زدن وگفتن باباجون تصادف کرده بابا هم مارورسوند خونه ورفت بیمارستان.وشب پیشش موند گفت چیزی نشده پاش بخیه خورده وفردا مرخص میشه ماهم فردا ش رفتیم که به باباجون سر بزنیم ولی دکترمرخصش نکرد وگفت دوروز دیگه بمونه بهتره.ماهم رفتیم بیمارستان ملاقاتش .حالش خیلی خ...
23 دی 1393
1